خلاصه کتاب:
دختر قصهمون یه دختر خوشگل و مهربونه که یه اتفاق غمانگیز باعث میشه پدر و مادرشو از دست بده. حالا تنها با کسی زندگی میکنه که براش همهچیزه. اما یه سری اتفاقا پیش میان و مجبور میشه برای یه مدت طولانی بره خونه نزدیکترین دوست باباش زندگی کنه. اونجا با کلی آدم جدید آشنا میشه و وارد ماجراهایی میشه که پر از هیجان، اتفاقات غیرمنتظره و لحظات خاصه...
خلاصه کتاب:
داستان دربارهی پریاست؛ یه دختر شیطون، پرانرژی و خوشخنده که زندگی خوبی داره و همهچیز طبق میلشه... تا وقتی که میره دانشگاه. اونجا شرایطی پیش میاد که مجبور میشه برای پرداخت بدهی پدرش، یه سال با استادش که از قضا پسر دوست قدیمی باباشه و خودش هم باهاش کلی کلکل داره، یه ازدواج صوری داشته باشه. اما تو این ازدواج عجیب، اتفاقایی میفته که هیچکدومشون فکرش رو هم نمیکردن...
خلاصه کتاب:
دلآرای ایلیاتی، رها از زنجیر اسارت، خود را به آغوش مردی رساند که هم خان بود و هم سیب ممنوعهای در باغ تقدیرش؛ پناهگاهی شیرین، اما آمیخته با گناه.
خلاصه کتاب:
ساتیار، یه نابغه کلهخراب با IQ در حد ابرکامپیوتر، تو معادلات عجیبوغریب خودش به یه کشف مهم رسیده: پانیذ، همون دختر دستوپاچلفتیای که همیشه همهچی رو زمین میریزه، مخرج مشترکش با اون میشه «بینهایت». با همین استدلال ریاضیاتی، نتیجه میگیره که پانیذ حق مسلمشه! اولین حرکت انتحاریش؟ یه حرکت غفلگیر کننده وسط دانشگاه، تا نامزد رسمی پانیذ بفهمه که تو معادله جاش دیگه صفره! بعدشم یه دزدیدنِ هنری...
خلاصه کتاب:
دنیا دختری بود که انگار مهرش، معجزهی ارتباط بود. دوستیها به لطف حضورش شروع میشدن، عشقها کنار حرفها و لبخندهاش جوانه میزدن. همه میگفتن حضورش، زندگی رو بهم پیوند میده. اما خودش چی؟ وقتی نوبت به عشق خودش رسید، بازی فرق داشت. راهش پیچدرپیچ بود، با دستاندازهایی که حتی خودش هم انتظارش رو نداشت...
خلاصه کتاب:
هشت ساله بودم که برای اولین بار با ترنتون ناکس برخورد کردم. یه برخوردی که هرگز فراموش نکردم. یه هل محکم، یه تاب بلندی که باهاش دندون جلوم از جا کنده شد. هنوز گریهم تموم نشده بود که پرتم کرد زمین و با قیچی افتاد به جون موهام، بیرحمانه. همهچی بد پیش رفت. و حالا، سالها بعد، دوباره باهاش روبهرو شدم. اما این بار، ترنتونی که مقابلم ایستاده بود، جسورتر شده بود، خشنتر... و انگار هنوز حسابهای ناتمومی با من داشت.
خلاصه کتاب:
دختری به نام نیلا، با دلی پر از کینه و نقشهای در سر، تصمیم میگیرد برای انتقام از عشق سابقش، پسری مذهبی و آرام به نام امیریل را وارد بازی خطرناکش کند. اما آنچه که برایش فقط یک انتقام شیرین بود، کمکم رنگ دیگری میگیرد؛ چرا که این نقشه، مسیری تازه و غیرمنتظره را برای نیلای بازیگوش و امیریل سر به زیر رقم میزند... راهی میان شعلههای احساس و تردید، که پایانش شاید چیزی فراتر از انتقام باشد.
خلاصه کتاب:
او مهماندار هواپیماست... و دختر مردی که همهچیزش را از دست داد. طنین، بعد از خودکشی پدرش، میفهمد که مقصر اصلی ورشکستگی خانوادهاش کسی نیست جز شریک حیلهگرش، معینیفر. مردی که نهتنها سرمایه پدرش را بالا کشیده، بلکه کتابهای عتیقه و باارزش خانوادگیشان را هم تصاحب کرده. اما این پایان قصه نیست. طنین تصمیم میگیرد انتقام بگیرد، حتی اگر بهقیمت ورود به خانهی دشمن به عنوان خدمتکار باشد... جایی که باید با سه پسر معینیفر سر و کله بزند، مخصوصاً پسر کوچکی که فقط به یک چیز علاقه دارد: آزار دادن او.
خلاصه کتاب:
آدم کوچولوها هم دل دارن... دلهایی پر از آرزوی زندگی کردن، لذت بردن، رشد کردن. اونا نمیخوان یهشبه بزرگ شن، میخوان مسیر بزرگ شدن رو تجربه کنن، اشتباه کنن، یاد بگیرن، زمین بخورن و بلند شن. اما وقتی همهچیز رو دوش کوچیک اونهاست، وقتی هیچکس نیست دستشون رو بگیره، ناچار میشن زود بزرگ بشن... بار زندگی رو بیصدا به دوش بکشن، مسئول باشن، دل قوی کنن برای بزرگترها. و اینجاست که آدم کوچولوها میفهمن طعم واقعی تلخ بزرگ شدن رو. خرد میشن، اما نمیافتن. درد میکشن، ولی ادامه میدن... برای اینکه بتونن بگن: "من هستم، تا شما بتونید زندگی کنید." و اینگونه بزرگ میشن... بیآنکه طعم واقعی کودکی رو چشیده باشن. با حسرتِ پناه، با آرزوی آغوشی امن... ولی با پایان خوب.
خلاصه کتاب:
برای نجات شرکت پدرش از سقوط، برکه، دختر زیبا و پرشروشور وارد یک بازی خطرناک میشود: صیغه شدن مردی مغرور و متعصب به نام میلاد، که دشمن دیرینهی پدرش است. برکه با اعتمادبهنفس شرط میبندد که میتواند میلاد را عاشق خود کند، اما حرکتی که میلاد انجام میدهد، همهچیز را بهم میریزد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.